سلام دایی مونتی عزیز
امیدوارم حالت خوب باشد. کم و بیش از حالت خبر دارم . مثلا میدانم آخریم بار کدام طرف جنگ آتش بر سر مردمان ریخت و کدام مظلوم زیر جور آتش جزغاله شد .
با همه ی این اوصاف میدانم که تو همیشه آن روحیه ی بشاش و مهربان و لبخندی که هیچ وقت محو نمیشود را داری ... میدانم .
پدرم دیشب به من گفت برات نامه بنویسم ... خیلی وقت بود که نه نوشته بودی ... نه نوشته بودم. پدر گفت بهت بگویم اینجا آبادیست مردمان شادند و عاشقان میخندند ... پدر گفت به تو مژده ی آب خنکی را بدهم که هرگز در جایی چون آن نخواهی یافت ... پدر گفت باد قاصدکت را که دعا کرده بودی دید. پدر گفت دلش برایت تنگ شده ... همه ی ما دلمان برای تو تنگ شده ... مگر میشود آدمی را دید و شناخت و به او دلبسته نشد ؟ آنهم کسی چون تو اینقدر مهربان و پاک ...
مادرم برایت چای میریزد ... هنوز ... میگوید شاید بیایی ... میگوید زمان که این حرف هارا نمیشناسد ... و گل محمدی دم میکند با نارنج ... عطر عشق جای میشود خانیمان ... خانه ی کوچک ما که روزگارانی بس دور تو در آن عاشق شدی و رهسپار عشق ....
از من نخواهی حرفی به تو بزنم ... میدانی که گله دارم ... صدایم گرفته تا حلقوم غم ته نشین شده ... و وقتی میخواهم آواز بخوانم قار قار میکنم . فقط گاهی عکس هایت را ورق میزنم ... نیستی ... تو هیچ جا نیستی ... نه در سبزی چمن ها میتوان تورا یافت و نه در انعکاس آبی دریا در آسمان .
دایی مونتی
من باید بروم ... باید مهاجرت کنم ... باید آرام و قرارم را بگذارم برای تو ... دایی مونتی روزی که برگردی تورا خواهم دید غرق در نو ... اما تا آن روز زمان درازی خواهد گذشت .
تنها به تو میگویم ... که چه قدرررر دلم برایت تنگ شده .
با نهایت عشق
فروزان تو (ر.ع)
تجربه ی دردناک...برچسب : نویسنده : man-to-hastam بازدید : 172