تجربه ی دردناک

ساخت وبلاگ
امروز یه تجربه ی دردناک داشتم خیلی خیلی دردناک 

خب من اصولا عادت ندارم کسی بهم بگه توی کارت کم گذاشتی تقریبا 99 درصد اوقات من بهترین و خفن ترین کارهارو اراعه دادم 

اما بخاطر یه بی توجهی خودم و بی توجهی مسئولین مدرسه مبتلا به این بلا شدم ...

داستان ازین قراره 

که من قرار بود برای بجه های پایه های 7 8 مدرسه ی فرزانگان پادکست بسازم 

یک روز با خوشحالی تموم پاشدم رفتم مدرسه و قرار بود صدا برداری کنم ... مسئولین مدرسه گفتن که رکوردر بیارم ولی من نداشتم و از اونجاییکه همیشه با موبایل نتیجه ی مطلوب رو میگرفتم گفتم ندارم ولی با موبایلم که ایفونه و قدرت ضبط بالایی داره ضبط میکنم .. 

بعد که رفتیم مدرسه منو بردن توی یه سالن بسیار بزرگ 

اولش پشمام ریخت که خوب واقعا شعور ندارن که اینجا ضبط نکنن ولی بعد فکر کردم حتما دفعات قبلم همینطوری بوده 

خلاصه روز اولی کج دار و مریض صدا برداری شد و من کلی نکته به بچه ها گفتم و همه خوشحال بودن 

اشتباهی که اینجا کردم این بود که نرفتم صدا ها رو بشنوم که ببینم آیا صدا ها اکو دارن یا نه 

هفته ی بعدش که رفتم منو بردن توی یه کلاس گفتن ضبط کن منم ضبط کردم ولی خب طبعا صدا ها فرق داشت ... و فکرشو بکن نصف کار صداش اکو داشت نصفش نداشت ... 

حالا بهرحال من باز ضبط کردم 

بعد از بخت و شانس گند من لپ تاپم سوخت و هزارتا دنگ و فنگ ... و من کلی استرس کشیدم چون کلا یک ماه وقت داشتم و وقتی دوباره لپ تاپم درست شد فقط دو روز مونده بود ... و من واقعا استرس داشتم ... با هر بدبختی ای شده اون صدا های داغونو تدوین کردم و فرستادم ... 

 

حالا امروز مسئولشون زنگ زد بهم کلی دعوام کرد که این کارهاییکه برای ما فرستادی افتضاحه ماکه گفتیم ریکوردر بیارید چرا نیووردید ... چرا فلان کردید چرا بی حوصله تدوین کردید چرا مسائل شخصیتونو با کار یکی میکنید (منظورش خرابی کامپیوترمه) منکه به شما گفتم عجله نکنید چرا عجله کردید منکه صیوری پیشه کردم ....  چرا تعجیل توی کارتون زیاده چرا گند زدید من الان خجالت میکشم اینو به مسئولین بالا نشون بدم ... وووو 

خلاصه کلی منو نقد کرد ... و دعوام کرد ... 

من از خودم متنفر شدم خیلی 

احساس کردم یه موجود نفهم بدجنس بدردنخور مسئولیت ناپذریرم

حلا خیلی ناراحتم و از خودم بدم میاد ... احساس میکنم موجود بی استعداد و مسئولیت ناپذیری هستم ... و خیلی تجربه ی بدی بود 

حرفاش که تموم شد من زدم زیر گریه ... واقعا تحمل اینهمه توپش رو به خودم نداشتم ... واقعا اسیب دیدم ... واقعا اسیب دیدم ... واقعا 

 

هعی 

اینم از تجربه ام .

تجربه ی دردناک...
ما را در سایت تجربه ی دردناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : man-to-hastam بازدید : 195 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 22:12